1
چرا به فکر تغییر افتادم؟
2
یک جایی از زندگیم بود که همه چیز ثابت شده بود. هیچی جلو نمیرفت. یک عالمه افکار منفی به سراغم آمد و من را عقب انداخت. از زندگی. نه میتوانستم به عقب برگردم نه میتوانستم به فکر آینده باشم. یک چیزی این وسط کم بود. وقتی به خودم آمدم که دیدم که بله، این کلمهای که همه ازش فرار میکنند را احتیاج دارم. من باید قُبحش را بریزم.
3
همیشه این تفکر در ذهنم بود که برای یک تغییر باید کارهای پیچیدهای انجام دهم. اما همین که از خود قبلیم فاصله بگیرم، همین یک تغییر است. وقتی از تجربیات منفیام دور شوم باعث میشود که تجربیات مثبت به من نزدیک شود. اما این در صورتی است که بعضیها به جای تجربیات مثبت، تجربیات منفی را به خودشان نزدیک میکنند که این باعث نتیحهی معکوس میشود. در هر صورت در این مقاله سعی شده که تا از این روند جلوگیری کند تا بهبودی شکل بگیرد.
4
این تفکر هم بعضیها دارند که با دست روی دست گذاشتن، همه چیز خوب میشود. همین که نیت کنند که تغییر کنند، تغییر بهشان الهام میشود و باعث زیرورو شدن زندگیشان میشود. اینطور نیست. آدم طی چند ماه، چند سال تغییرش درش شکل میگیرد. هر تغییری هر چه قدر سخت باشد، زمان میبرد. طول میکشد. نباید هم برای این تغییر مقاومت به خرج داد. باید گذاشت این تغییر در زندگی جاری شود. طوری باهاتان عجین شود که انگار از همان اول در حال تغییر بودید.
5
برای همین به قول رابرت کیوساکی، «تغییر نکردن در دنیایی که همیشه در حال تغییر است، غیر ممکن است».
6
یادم هست وقتی سر کلاسی بودم، عقیدهای را مطرح کردم اما با مخالفت روبهرو شدم. اولش فکر کردم من پیروز شدم و استادم را زیر پا گذاشتم اما بعدش فهمیدم که این من بودم که باختم. چندین سوال ذهنم را درگیر کرده بود. عقیدهی من درست نبود؟ باید عقیدهام را مطرح میکردم؟ اما اینطوری نبود. عقیدهی من فقط درست نبود. از همه نادرستتر این بود که روی عقیدهی نادرستم، پافشاری کردم. به ظاهر برنده شده بودم و غرورم را حفظ کردم. همین یک غرور ساده باعث شده بود من تغییر نکنم. اینکه عقیدهام را مطرح نکنم به طوری سادهلوحانه است. هر عقیدهای باید مطرح شود اما اینکه کدام عقیده درست است یا غلط بستگی به منطق دارد.
7
دوست داشتم که روال عادی زندگی را بدون پستی و بلندی طی کنم، بدن اینکه تغییری در من شکل بگیرد. به قولی نمیخواستم از نقطهی امنم خارج شوم. این ترس همیشه همراهم بود که نکند مسخرهام کنند؟ نکند انتقادم کنند؟ میترسیدم که چیزی را از دست بدهم برای همین ازتغییرات فراری بودم. میترسیدم که اشتباه کنم و مورد سرزنش قرار بگیرم اما مدتی گذشت فهمیدم که وقتی آدمهایی را از زندگیام بیرون انداختم، حس بهتری داشتم. دیگر از چیزی نمیترسیدم. نقطهی امنم شده بود، خودم. خودم فهمیده بودم که این ترسهایم بود که باعث پسرفتم میشد. نقطهی امنم هم ترسم بود.
8
باید قابلیت انتقادی خودتان را افزایش دهید. تغییرات جدیدی را وارد زندگیتان کنید. اما تغییرات هیچ وقت به صورت الهام نیست. تغییرات همیشه به صورت مستمر و طی زمان انجام میگیرد. اما نباید از این زمان ترسید. نباید زمان جلوی پیشرفتتان را بگیرد. سعی کنید این زمان را کنار بگذارید فقط در کنارش قدم بزنید.
9
همیشه این تفکر بوده است که باید لوازم این تغییرات را داشته باشید تا بتوانید این تغییرات را اعمال کنید. این اشتباه محض است. همیشه نباید دنبال بهانه باشید تا بتوانید جلو بروید. همین که جای تمرکز روی نداشتههایتان، روی داشتههایمان تمرکز کنید، یه سمت مسیر زندگی قدم برداشتید.
10
یک کاغذ برداشتم و تمام ایرادهایم را نوشتم. البته نه به صورت افراطی. کاملن واقعی طوری که به من نزدیک بود. بعدش جلوی هر ایرادم، ویژگی اخلاقیام را نوشتم که باعث این ایراد شد. همین که مشکلم را نوشتم، جلویش پیشنهادی هم ارائه دادم و راه حلی هم نوشتم که قابل اجرا باشد. حالا من چه طوری میتوانم این مشکلم را حل کنم؟ شاید راه حلم اشتباه باشد اما قدم جلو میگذارم. همیشه اولین راه حل درست ترین نیست پس چندین راه حل مینویسم. همین که دیدگاهم را تغییر دادم برای مشکلم راه حل پیدا کردم، حس خوبی داشت.
11
بعضی اوقات پیش میآید که نمیخواهید قبول کنید که این ویژگی در شما وجود دارد و سعی بر تغییرش باشید. به جایش انکار میکنید و نمیپذیرید. بعضی اوقات هم قبول میکنید اما همش میشوید حرف. پس به جای این حرفها، شروع کنید. قبول کنید که زندگیتان به تغییر نیاز دارد. هر چند کوچک.
12
آیا این فرد به موفقیت من کمک میکند؟ یا چه لزومی دارد او را هر روز ببینم؟ اولش شاید سختگیرانه باشد اما بعدش متوجه تغییر چشمگیری در محیط پیرامونم شدم. با این کار فهمیدم که به بسیاری از افراد باج دادم با اینکه حس خوبی بهشان نداشتم. کم کم آدمهای خوبی وارد زندگیام میشود که بهشان حس خوبی دارم.
13
همیشه از اخبار دوری میکردم. چون میدانستم افرادی هستند که به من اخبار را بدهند. به جای اینکه تمام مدت درگیر اخبار باشم، به کتاب خواندن مشغول بودم. میدانم اولش سخت است اما با روزی یک صفحه شروع کنید. من هم همان اوایل که کتاب خواندن را شروع کردم، به شدت برایم سخت بود. نمیتوانستم تمرکز کنم. اما حالا در شلوغترین جا هم کتاب میخوانم.
14
یکی از کارهایی که باعث تغییر در من شد، حذف مواد قندی در زندگیام بود. البته قبلن هم مصرف نمیکردم، به غیر از گه گداری اما قرار گذاشتم که هیچ نوع مواد قندی استفاده نکنم. این تصمیم باعث تغییری در من شد که شاید به چشم دیگران نیاید اما خودم احساس میکنم. همیشه مطالبی میخواندم نکتههایی در مورد همین سوءمصرف مواد قندی بود و من زیاد توجه نمیکردم اما وقتی این کار را ادامه دادم، فهمیدم که خیلی به من کمک میکند.
15
با ورزش کردن هم میشود روند تغییرات را آسان کرد. همین که روزها را به یک الی دو ساعت ورزش اختصاص داده شود، کمک بزرگی برای رشد خواهد کرد.
16
یک دفترچه بردارید و تمام گفتوگوهای ذهنیتان را بنویسید. از اول صبح به چه چیزی فکر میکنید؟
-چه لباسیه پوشیده؟ من خوبم؟
-میترسم حرف بزنم. خاک تو سرت که نمیتونی حرف بزنی.
-قیافهشو.
-خستهام. خوابم میاد ولی این کاره تموم نشده. ولش کن. آهنگ میذارم خوابم بپره.
-دیگه جوون ندارم ولی باید برم سرکار.
وقتی این گفتوگوها یادداشت میشود، به تمام زوایای خودتان پی میبرید. اولش واقعن شوکه شدم. فهمیدم که چه بلایی سر ذهنم آمده است. فهمدم که چه قدر ذهنم درگیر شده و خبر نداشتم. چهقدر از خودم دور بودم و این افکارم روی کارم، زندگیام تأثیر گذاشته بود. همان افکاری که باعث شده بود از خودم عقب بیفتم و زندگی برایم سخت باشد.
17
وقتی روی ذهنتان کار کنید در نهایت روی دنیای بیرونتان کارکردید.
18
همانطور که هر حرفی را در جمع نمیزنید، هر حرفی را هم نباید تو ذهنتان نگه دارید.
19
«من کار خوب خودم را میکنم و نگران نتیجه نیستم. چون کنترلی روی نتیجه ندارم. نتیجه، فقط نتیحه است». وقتی به این باور برسید که فقط ادامه دهید و به فکر نتیجه نباشید، نتیجه خودش شکل میگیرد. اینکه به این فکر کنید که نتیجهای شکل میگیرد یا نه، فقط روند طی کردن تغییرات برایتان کُند و طاقت فرسا میشود. یا حتا باعث میشود عقب بکشید و کاری هم انجام ندهید. شاید به خودتان بگویدد که «نیازی نیست تغییری کنم» فقط به خاطر تنبلی که در پیش گرفتهاید. اما بعد از چند سال که این روند زندگی روی خودتان و اطرافینتان اثر گذاشت، متوجه میشوید که این ذهنیت فقط در ذهنتان بوده و جنبهی واقعی آن نیست.
20
اعتماد به نفسم باعث ایمان به خودم شد وقتی که هیچکس به من ایمان نداشت. وقتی خودم را پذیرفتم، اعتماد به نفسم شکل گرفت و همین باعث شد که بتوانم روی تغییراتم فکرکنم.
21
قبلن فکر میکردم که برای موفق شدن باعث بیشتر کار کنم اما متوجه شدم که این سفر رفتن بود که باعث شد از مرز اتاقم دور شوم. وقتی فکرهای تازه به ذهنم رسید، فهمیدم که تمام اینها در زمان سفر به ذهنم خطور کرد. طبیعت باعث شد تا من به سمت تغییرات قدم بردارم. نوشتههایم تغییر کرد. دیدم عوض شد. وقتی نگاهم به درختان میافتاد، ایدههای جدید در ذهنم شکل میگرفت. بیشتر فهمیدم. بیشتر درک کردم.
22
وقتی دیدگاهتان نسبت به همه چیز تغییر کند، زندگیتان نیز شروع به تحول خواهد کرد.
23
ناراحت نباشید که تغییرات زمان زیادی از شما را میگیرد. هر چیز مثبتی نیاز به زمان دارد. اگر استرس بگیرید که آیا میتوانم یا نه؟ یا چه قدر زمان میبرد؟ از خودتان عقب افتادهاید. همین که بتوانید از اضطراب دوری کنید یعنی توانستهاید تغییر را پیش بگیرید.
24
به جایش ذوق و شوق خودتان را داشته باشید. همین اشتیاق باعث میشود انرژِی بگیرید و قدمهای بیشتری بردارید.
25
همزمان که دیدگاهتان را تغییر دهید، شروع تغییرات لحنی، ظاهری، تفکری در شما شکل خواهد گرفت. همین تغییرات کوچک است که باعث تحولهای بزرگ خواهد شد. کم نیارید.
26
این غولی که همه ازش ساختند به همین راحتی در حال شکست خوردن است. از وقتی دیدگاهتان عوض کنید، غولی که ازش ساختهاید هم خواهد شکست. کمی زمان میبرد اما با استمرار و تلاش آدم جدیدی خواهید شد.
نوشتهی الهام حبیبی (مهرسا)




آخرین نظرات: