نُه ماهگی

به گمانم
صدای تک تک نگاهت
در بطنی مملو از جمعیتِ جنینی جمع شده
تا مرا از درون
در خودم مچاله کند و
مرا ببرد به نُه ماهگی کسل کننده‌ام
که هر چه لگد می‌زنم به شکمم
باز سیلیِ خون‌های لخته شده
در من دست و پا می‌زنند و
مرا به بیرون هدایت می‌کنند
می‌خواهم
دست بیاندازم دور گیسوهای تازه جوانه زده‌ام و
دانه دانه از نگاهت تغدیه کنم
می‌خواهم
یک دستم روی قلبم باشد و
یک دستم روی نگاهت
صدایت هنوز در سرم ولوله به پا کرده است
هنوز نبض تنت را
در جای جای نفس‌هایم احساس می‌کنم
هنوز این نُه ماهگی،
نرم و آرام
در من ظهور کرده است
و مرا به داخل خودش می‌کشاند
می‌خواهم بیرون بِجَهم
بیرون بِدَمم
ولی دست‌هایت مرا در خودش دفن کرده است و
قصدِ زایمانِ روحم را ندارد.

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط